یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

تصاویری از طبیعت زیبای زنجان

سلام دوستان عزیزم فکر کردم عکسها را به سه قسمت تقسیم کنم عکسهای یاسمن و پارسا *عکسهای خانوادگیمون * عکسهای که ازطبیعت داشتم اول عکسهای طبیعت اینجا یه کوه بود که از وسط به دونیم شده بود که احتمالا براثر رانش زمین بوده اما مردم بومی یه افسانه قدیمی دارند که اینجا میارم افسانه اونها اینه میگن حضرت علی با شمشیر کوه را به دو نیم کرده قلعه بهستان احتمالا قدمت این قلعه به دوره پیش از اسلام بر می گرده و دوره هخامنشیان منظره ای از کوههای به هم پیوسته شهر بین راهی( ماهنشان) نشسته بودم برا عکس گرفتن چشمم خورد به این سنجاقک زیبا اینم تصویری از روستای که اونجا رفتیم این سگ سفید هم اونجا نزدیک خونه ای که بودیم ...
31 مرداد 1392

یاسمن و پارسا

    اینجا  پارک ملت ورودی زنجان بود تو روستای که بودیم عروسی بود یاسمن می گفت مامان برا لاله منم لباس عروس درست کن منم از پارچه های که بود لباس عروس برا لاله درست کردم اینجا کنار دریاچه در یکی از روستاهای اطراف زنجان به نام (خندقلو) گنبد سلطانیه حیاط قیدار نبی سفره خانه سنتی سالن انتظار در غار کتله خور اینم یه کوله پشتیه که برا ی یاسمن از زنجان خریدم کلی ذوق زده بود چون توت فرنگی را خیلی دوست داره  اگر اجازه می دادم با کولش می خوابی...
31 مرداد 1392

سلام

سلام دوستان عزیزم ما برگشتیم دلم برا همتون تنگ شده بود ایشالاه که همتون خوش و خوب و سلامت باشید ممنونم از دوستان گلم که بهمون سر زدند و فراموشمو ن نکردند همتون و دوست دارم وقتی اومدم ومهربونیاتون را دیدم دلم بیشتر براتون پر کشید حتما همه کامنتها را تایید می کنم در اولین فرصت و پیش همتون میام با کلی عکس و خاطره بر گشتیم و حتما میام براتون می نویسم الان اومدم بگم ممنونم و بهترین و مهربانترین دوستان عزیزم به وجود همتون می بالم و یکدنیا دوستتون دارم ...
29 مرداد 1392

مسافرت

سلام دوستان گلم الان اومدم یه پست بزارم که داریم می ریم مسافرت دیدم یکی از دوستان که افرین به این حس قوی برام نوشتند مسافرت هستید ا (مامان کسری جون) بله دوستان ما روز دوشنبه انشالاه قراره صبح زود حرکت کنیم به طرف زنجان برای دیدن پدر و مادر عزیزم که بعد از نیمه شعبان رفتند زنجان تو این مدت ارتباطمون تلفنی بوده دلم خیلی براشون تنگ شده و دوست دارم برم ببینمشون گرمای قم که شروع میشه بابا و مامان دیگه طاقت نمیارند بار سفر و می بندند به طرف شهرشون و اواخر شهریور میان دوباره قم ایشالاه با عکسهای سفرمون بر می گردیم امیدوارم روزهای خوش و خرمی پیش رو داشته باشید دوستتون دارم زیاد ...
21 مرداد 1392

یاسمن و پارسا در پارک

 دوستان گلم سلام شب جمعه به اصرار یاسمن رفتیم پارک یکی از بوستانهای که نزدیک خونمون بود یکم نشستیم هوا بسیار بسیار عالی هوا راست راستی بهاری شده بود باد که می خورد صورتت  احساس خنکی تمام وجودت را می گرفت خدایا شکرت یاسمن با باباش رفتند برای بازی پارسا پیش من موند نمی دونم چرا اینقده مامانی شده به هر حال یاسمن و نادر که اومدند نشسته یاسمن گفت بابا میشه ادما بیان پارک اونوقت غذا نخورند خیلی خسته بودم قصد داشتیم برا شام بیایم خونه که با این حرف یاسمن دیگه نشد خونه بیایم فکر کنم ساعت1/5 بود برگشتیم یاسمن و پارسا با باباشون رفتند غذا بگیرند یه چیزی که برام جالب بود پارسا وقتی داشتند می رفتند بر می گشت پشت سرش و همش بامن بای بای ...
20 مرداد 1392

زیارت

دوستان گلم دیشب حرم بودیم یاد همه بودم مامانهای مهربون که سفارش کرده بودند اونجا که رفتم یادشون کنم خیلی شلوغ بود خوب سه شنبه و شب زیارت جمکران و خیل مشتاقان جمکران اصلا نتونستم جلو برم از دور با یاسمن سلام کردیم و دعا کردیم من که دلم خیلی گرفته بود اونجا که رفتم از خانم کمک خواستم خودش راهی جلوم بذاره و من و از این حالت خارج شم به خدا وقتی برگشتم پیش پارسا و بابای انگار ارامش تمام وجودم و گرفته بود امیدوارتر از پیش به رحمت و کرامتت هستم خدای مهربونم تو حرم یه کار فرهنگی خوبی که کردندکتابهای کودکان تو قفسه های کتابخونه زیاد شده یاسمن هم با باباش رفتند زیارت نامه بیارند یه کتاب اورده بود چرخ دستی داستان قشنگی داشت یاسمن دوبار ازم خواست ...
16 مرداد 1392